جستجوی خیالانگیز پاپی
در قلمرو شگفتیها و هیجانها که پاپی در آن زندگی میکرد، هر گوشهای مملو از زندگی پرجنبوجوش بود. هوا به خودی خود جوهرهای خیالانگیز را حمل میکرد، با عطر شیرین گلهای وحشی که در کالیدوسکوپی از رنگها شکوفه میکردند گزگز میکرد. همانطور که پاپی در دهکده جادوییاش قدم میزد، هر قدم گنجینههای پنهان و رازهایی را که منتظر کشف شدن بودند آشکار میکرد. در آن روز سرنوشتساز، وقتی خورشید طلایی درخشش گرم خود را بر چمنزار افکند، چشمان تیزبین پاپی سوسویی را زیر یک قارچ شبنمآلود دید. با کنجکاوی که در قلبش میرقصید، زانو زد و خود را مسحور منظره خیرهکننده پیش رویش یافت. نقشهای که در علف زمردین لانه کرده بود به نظر میرسید درخشش ملایمی ساطع میکند و او را به آغاز یک ماجراجویی بزرگ فرا میخواند. ...